گشت و گذار در کشف الاسرار

پدیدآورعلی‌محمد هنر

نشریهآینه پژوهش

شماره نشریه44

تاریخ انتشار1389/12/07

منبع مقاله

share 1072 بازدید
گشت و گذار در کشف الاسرار

علی محمد هنر

کشف الأسرار وعدة الأبرار معروف بتفسیر خواجه عبداللّه انصاری. ابوالفضل رشیدالدین المیبدی.
یکی از پاینده ترین و ارزمندترین گنجینه های زبان و ادب فارسی, ترجمه ها و تفسیرهایی است که در طیّ قرنها, به دستِ همّتِ بندگانِ پاکرو و پاک اندیشه پروردگار جهانیان نوشته شده است. شمار این گونه کتابها, بدرستی, البتّه بر هیچکس دانسته نیست و کتابشناسان و اهل فنّ, تنها تعدادی اندک از آنها را, شناخته و ویژگیهای هرکدام را باجمال و گاه بتفصیل باز نموده و به جستجوگران و خواستاران بازشناسانده اند.
از سوءحظ, همه این کتابها, به طبع نرسیده و به دست خواهندگان رسانده نشده است. امّا, مشت نمونه خروار است و به مصداق (ما لا یدرک کلّه, لایترک کلّه), از همین مقدار که قابل دسترسی است, بآسانی می توان فهمید که گزارندگان و نویسندگان این گونه کتابها, سخت, به این نکته پایبند بوده اند که در برگرداندنِ آیه های قرآنی به زبان فارسی و تفسیر و توضیح آنها, دچار اشتباه و التباس نشوند و باعث کجروی خوانندگان نگردند و از این راه, گناهی از آنان سر نزده باشد.
از این رو, در هریک از قرآنهای مترجَم و تفسیرهای موجود که تا دوران هجوم جهانسوز مغول نوشته اند, خواننده با اندک تأمّل و دقّت, نشانه های استادی و بلاغت و فصاحت را, جای جای, به عیان می بیند و از توانایی و چیرگی مترجمان و مفسّران, در کار خود, شگفت زده می شود و بی اختیار (دست مریزاد) می گوید. چه, این کتب جز از ارزش قرآنی خود ـ که جای چون و چرا ندارد ـ هرکدام بتنهایی, از شاهکارهای زبان فارسی و ادبیّات انسانی آن به شمار می آیند و از نظرگاه عناصر قاموسی و نکته های دستوری و سبک شناسی و ویژگیهای زبانی و زبان شناسی و لغوی و… بی اندازه با اهمیّت و قابل اعتنا هستند; تا بدانجا که همانندِ متون مهمّ و دست اوّل ادبی, در تحقیقات پژوهشگران زبان و ادبیّات ما می توانند مورد استناد و بررسی قرار گیرند. متأسفاً از این دست کتابها در تدوین و تألیف کتابهای درسی, جز بندرت استفاده نمی شود که از این حیث باید گفت: دریغا و بسیار بار دریغا!
سخن دیگر اینکه سخنان بزرگترین پیامبر خدا(ص) که ترجمه شده اند و نیز گردانیده گفته های امیر گروندگان(ع) و نیز ترجمه کتابهای مهمّ حدیث و کتب فقه همان خصوصیّّتهایی را دارا می باشند که ترجمه ها و تفسیرهای بی همالِ قرآنی دارند.
علی الظّاهر یکی از دلایل این امر, باید چنین باشد که دردوران مشروطه هیچ فارسی زبانِ مسلمانِ اهل قلمی را نمی توان یافت که گفته ها و نوشته هایش, به نوعی, از قرآن مجید و احادیث نبوی متأثّر نبوده باشد. همچنین زبان و ادبیّات هیچیک از اقوام مسلمان را ـ حتی تازیان را ـ نمی توان یافت که مانند زبان و ادبیّات فارسی, این گونه از لغات و اصطلاحات قرآنی, پُر باشد و از آن تأثیر پذیرفته باشد. مترجمان و نویسندگان این دست کتابها, غیر از شناخت قرآن کریم و تسلّط بر علوم مرتبط با آن و استادی در عربیّت, فارسی رایج و دارج در حوزه ادبی خود را به شیوایی و رسایی هرچه کاملتر می نوشتند و آن اندازه در تلفیق جمل و به کار گرفتن دقیقترین الفاظ برای لغات و اصطلاحات قرآنی می کوشیدند و دقت و حوصله به کار می بردند که بیشتر از آن را نمی توان تصوّر کرد.
از مقایسه ترجمه ها و تفسیرهای قرآن مجید که در طیّ این یکی ـ دو قرن به فارسی نوشته شده است, با آنچه قرنها پیش تحریر گردیده است, صریحاً و واضحاً می توان این نکته را استنباط کرد که تا چه حدّ از دقّت و تعمّق قلم زنان کاسته شده است و از میان این همه کتاب, از نظرگاه شیوه فارسی نویسی ناممکن است که حتّی یکی را بتوان (شاهکار) و (همسنگ) کتب پیشینیان به شمار آورد.
به هرحال این گنجهای کم نظیر و گاه بی همانند را, تا آنجا که ممکن است باید از دستبرد حوادث و از دسترسی نااهلانِ روزگار و دستهای آلوده, دور نگه داشت. چه, گاه دستی نامحرم, از روی ناآگاهی و ندانستن, کلمات و جملات ناآشنا را و نارایج و دشوارفهم را, از قرآنی مترجَم و مخطوط می سترد و به جای آن, کلمه ها و جمله های رایج این زمان را می گذارد که البته, روشن است چنین تصحیحات (شدرسِنائی) تا چه مایه, به این گنجهای افتخارآفرین که هر ورقش, دفتر هویّت ماست, صدمات جبران ناپذیر وارد می سازد.

سابقه طبع و نشر تفاسیر فارسی

از زمانی که نخستین بار, تفسیر عظیم القدر روض الجنان و رَوح الجَنان (معروف به تفسیر ابوالفتوح رازی) به طبع رسید (1323ق. تا 1315ش., با مقدمه عالمانه علاّمه مأسوف علیه, محمّد قزوینی بتدریج, لزوم چاپ و اِحیای چنین کتابهایی ارزشمند, از آثار قلم گذشتگان احساس گردید. چنانکه همین تألیف منیف بعدها, تحت نظر مراقبت مردی بسیاردان و ژرفنگر, مانند مرحوم مبرور ابوالحسن شعرانی ـ که خدایش بیامرزاد ـ تجدید طبع گردید و آن دانشی مرد علاّمه, با دستی قوی که در (عربیّت) و (ادبیّت) داشت, به گردانیدن اشعار تازی کتاب به فارسی و گشودن مشکلات کتاب, عالمانه و مردانه, همّت گماشت و از این راه, مطالعه کنندگان کتاب را مرهون منّت خود ساخت.
چاپ و نشر مواهب علیّه یا تفسیر حسینی, اثر معروف ملاّ حسین کاشفی, به اهتمام سیّد محمدرضا جلالی نائینی در سه جلد, در فاصله سالهای 1318 تا 1329 هجری شمسی, قدم بزرگ دیگری بود که در این راه برداشته شد. در سالهای 1331 تا 1339 شمسی, مرحوم علی اصغر حکمت, از استادان بنام دانشگاه تهران, با پایمردی تنی چند از شاگردان مبرّز خود, کشف الاسرار و عدّة الابرار را, در ده مجلّد, در سلسله انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسانید که تاکنون چند بار, به صورت افست, تجدید طبع گردیده است.
کار تصحیح و چاپ تفاسیر فارسی, متوقّف نشد; چنانکه مرحوم میر جلال الدّین محدّث ارموی ـ از پرورش یافتگان حوزه علمیه و مدرّس دانشگاه ـ تفسیر جلاء الاذهان و جلاء الاحزان را, مشهور به تفسیر گازر, بین سالهای 1338 تا 1341 شمسی به طبع رسانید. این کتاب یازده جلدی, از آثار خامه ابوالمحاسن حسین جرجانی است. در همین زمان, یعنی در فاصله زمانی سال 1339 تا 1344 شمسی مرحوم استاد حبیب یغمائی, دوره هفت جلدی ترجمه تفسیر طبری را, به نفقه دکتر یحیی مهدوی, در جزء انتشارات دانشگاه تهران, از چاپ برآورد.
تفسیر احمد بن محمّد بن زید طوسی, یعنی السّتّین الجامع للطائف البساتین, که به تفسیر سوره یوسف نامبردار است, در سال 1345 شمسی به دستِ کوشش آقای محمد روشن تصحیح و چاپ شد.
کار تصحیح و چاپ تفسیرهای فارسی, پس از این کتاب نیز, دنبال شد. چنانکه تا به امروز نیز, ادامه یافته است. در این یادداشت کوتاه, از آنچه پس از مطالعه سطحی و سَرسَری کشف الاسرار و عدّةالابرار یادداشت شده است, اندکی از بسیاری آورده می شود.

کشف الاسرار و عدّة الابرار

در بین ترجمه ها و تفسیرهای معتبر قرآن کریم به زبان فارسی کشف الاسرار, ارزشی والا و مقامی خاص دارد.
آن گونه که همگان می دانند, نگارش این کتاب را رشیدالدّین ابی الفضل احمد بن ابی سعد بن محمد بن احمد بن مهر یزد میبدی, در اوایل سال 520 هجری قمری آغاز کرده است و سرمشق او دراین کار, تفسیر معروف خواجه عبدالله انصاری بوده است که از سوء حظّ, اکنون, به تمامی, در دسترس نیست و یحتمل که در اثر اتفاقات روزگار و رخدادها, از میان رفته باشد.
برای شناخت کتاب ارزشمند میبدی و شیوه کار او, بی شک, نوشته های وی, در این باب, بر گفته های دیگران مرجّح است. چه, آنچه دیگر کسان گفته اند و نوشته, از مقوله (اجتهادِ مقابل نَص) به شمار می آید. او می نویسد: (من کتاب شیخ الاسلام, ابواسمعیل عبدالله بن محمد الانصاری را در تفسیر قرآن خوانده و دیده ام که در آن, لفظاً و معناً, به حدّ اعجاز رسیده است; جز آن, که, در آن رعایت غایت ایجاز کرد. فاردت انشر فیه جناح الکلام… جمعاً بین حقائق التفسیر ولطائف التذکیر… وشرعت بعون الله فی تحریر ماهممت فی اوائل سنة عشرین و خمس مئه وترجمت الکتاب بکشف الاسرار و عدّةالابرار…) (کشف الاسرار, ج1, ص1).
ییعنی (شرط ما, در این کتاب, آن است که مجلسها سازیم در آیات قرآن و در هر مجلس, سه نوبت سخن گوییم: اول پارسی ظاهر, بر وجهی که هم اشارت به معنی دارد و هم در عبارت, غایت ایجاز بود. دیگر نوبت, تفسیر گوییم و وجوه معانی و قراآت مشهوره و سبب نزول و بیان احکام و ذکر اخبار و آثار و نوادر که تعلّق به آیت دارد و وجوه و نظایر و مایجری مجراه. سه دیگر نوبت, رموز عارفان و اشارات صوفیان و لطائف مذکّران….)
آنچه در پی می آید, حاصل نیم نگاهی است سطحی و شتاب آلوده, به این گنج بیش بها و دیرینه روز, پر از نکته های قرآنی و عرفانی و انشائی و لغوی و… اگرچه, بندرت و گاه به گاه, وجود جواهر مصنوعی و بدلی, چشم ما شیعیان را می آزارد و دلمان را می رمانَد. چون در اینجا, احتجاج دینی و مذهبی موردی ندارد; پس تنها به (زبان) و شیوه نویسندگی مؤلف نظر دوخته می شود. ان شاءالله در مقاله ای مستقل, در باب تفسیر ابوالفتوح رازی گفتنیها, گفته خواهد شد.

1. کلمات تاریخی و عناصر قاموسی

الف. پاره ای از لغات و اصطلاحات کشف الاسرار, علی الظّاهر, خاصّ این کتاب است و در دیگر کتب, یا به کار برده نشده است و یا اگر هم استعمال گردیده, بسیار بسیار نادر است.
واضح است که فرهنگها و لغتنامه های فارسی نیز کمتر به ضبط این دست کلمات و اصطلاحات پرداخته اند و در بیشتر موارد, رَوشِ آنها, برگزیدن پاره ای لغات معروف است و نَه همه لغاتی که در متنهای کهن به کار برده شده است. از این جهت, افزودن چنین کلماتی به کتابهای لغت فارسی, به هنگام تجدید نظر و تجدید طبع, بی اندازه, لازم است; زیرا, خواننده و پژوهشگر عادی, هنگام برخورد با این نوع لغتها و اصطلاحات, از یافتنِ معانی حقیقی و موضوع له هریک, در کتابهای لغت چند هزار صفحه ای, ناامید می گردد.
شمار چنین کلماتی, البته در این کتاب کم نیست, ولی به علّت داشتن معادل واضح, پی بردن به معنی آنها, بآسانی دست می دهد; هرچند از نظر تلفظ دقیق, گاهی ابهام و دشواری پیدا می شود.
به عنوان نمونه, چند تایی از این دست لغات, آورده می شود:
(پردیو) (=سحر), ج4, ص322; ج6, ص139; (پردیوکن) (=ساحر) ایضاً همان مجلد و صفحه; (پیچانتن) (=اَلَدُّ الخصام): ج1, ص541 که خاقانی نیز آن را به کار برده است; (دژورد): ج3, ص628; (دموزن): ج5, ص732, 745; (دل آسا): ج10, ص43 که خالقداد عباسی هم در (پنچاکیانه) آن را آورده است; (کاسته خست): ج5, ص28; (نزدیک خست): ج9, ص349 و چند ده لغت و اصطلاح دیگر که خواننده دقیق النظر, خود معنی و مفهوم هریک را با در مدّ نظر داشتن معادل قرآنی و در تفسیر, به صرافت طبع درمی یابد.
ب. بعضی از استعمالات کشف الاسرار و عدةالابرار در متنهای دیگر نیز, به فراوانی, به کار رفته است که برای پیشگیری از تطویل و درازنویسی تنها به چند مورد و چند مأخذ اشاره می گردد:
(آزادی) در کشف الاسرار: ج1, ص3 و10; ج2, ص442 و… دیده می شود که در متنهای دیگر هم کاربرد دارد; از جمله به ترجمه تفسیر طبری, طبع حبیب یغمائی, ص309, 328, 793 و 1613; سَمَک عیّار, تصحیح دکتر پرویز خانلری, از انتشارات دانشگاه تهران, ج3, ص31; ویس و رامین, به اهتمام و تصحیح دکتر محمد جعفر محجوب, تهران, 1338 شمسی, ص366; واژه نامه مینوی خرد, تألیف دکتر احمد تفضّلی, از سلسله انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, تهران, 1348ش. ص8 و… رجوع گردد.
= در کشف الاسرار: ج1, ص183; ج2, ص177 و ج3, ص786 (از بن دندان) تحقیقاً, به معنی (از روی ناچاری, به اضطرار, به ناکام) آمده است که عیناً چنین کاربردی در دیوان امیر معزّی (به تصحیح عباس اقبال آشتیانی, تهران, 1318ش, ص148 و168) دیده می شود.
امّا, در متنهای دیگر (از جمله: دیوان کبیر, چاپ فروزانفر, ج3, ص100 و ج4, ص5) غالباً, به معنی (از تَه دل, از روی میل, از صمیم قلب) دیده می شود; که در خاقانی (دیوان, ص642, 657) نیز چنین است.
= کشف الاسرار: ج1, ص296 (اناهید ـ زهره ـ بیدخت).
توضیح و شرح میبدی نادرست است; امّا بر او نمی توان ایراد گرفت. وقتی امثال فردوسی را در نظایر چنین موردی (یا مواردی) اشتباه دست می دهد; خطای میبدی و دیگران چشم پوشیدنی است. امّا توضیح مطلب: اَناهید (=اَناهیتا) در اوستا, ترکیب شده است از: اَ (=پیشوند نفی) « ـَنـ ـ (نونِ) وقایه « اهیته (= آلوده) که بر روی هم, به معنیِ: (پاک) و (ناآلوده) است. در اوستا, صفت فرشته موکّل آب است. بعدها به ستاره (زهره) (=ونوس فرنگی) اطلاق گردیده است.
(بیدخت) اسمی است مرکب از: بَی (=بَغ: خدا) « دُخت (=دختر) لغتاً یعنی: دختر خدا (برهان قاطع با حواشی دکتر معین, ذیل (بیدخت) دیده شود).
= انجین/ انجین انجین, کشف الاسرار: 8,ص104, 119.
به قصص قرآن مجید (دکتر یحیی مهدوی) از انتشارات دانشگاه تهران, ص387; المصادر, زوزنی, تصحیح بینش, چاپ مشهد, ج1, ص139, 140 و241; گنجینه گنجوی ـ وحید دستگردی, ص12 رجوع فرمایید.
= اولیتر, کشف الاسرار: ج1, ص420 و 731; ج5, ص440 و 666; ج9, ص33.
در باب اولی تر/ اولی تر و سابقه استعمال آن رجوع شود به: ترجمه تفسیر طبری, تصحیح حبیب یغمائی, چاپ دانشگاه تهران, ج1, ص128 و ج2, ص378; هدایة المتعلّمین, تصحیح دکتر متینی, ص267 و 702 (هر دو چاپ); کیمیای سعادت, به تصحیح حسین خدیو جم, تهران, 1361ش: ج1, صفحات: 5, 28, 51, 150, 151, 155, 163, 168, 182, 201, 210, 215, 232, 233, 249, 259, 289, 293, 320, 327 (4بار), 328, 332, 347, 357, 384, 402, 403, 407, 408 و….
کلیله و دمنه, تصحیح و توضیح مجتبی مینوی, 1343ش, ص283ح و 371ح. نیز: مجله (رشد) آموزش ادب فارسی, سال هفتم, تابستان ـ پاییز71, ص74 و بعد.
= برینش, کشف الاسرار: ج5, ص712, با گنجینه گنجوی, تألیف وحید دستگردی, ص20 و فهرست السّامی فی الاسامی, دکتر محمد دبیر سیاقی, از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, ص54ح سنجیده شود.
= بزومند/ بژومند, کشف الاسرار: ج10, ص64; در تفسیر قرآن مجید (= تفسیر کمبریج) به تصحیح دکتر متینی, از سلسله انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, ج1, ص75, 384; ج2, ص141, 234 و 252 و… به کار رفته است.
= پاسیدن (با معانی مختلف), کشف الاسرار: ج1, ص110, 596, 630, 637, 671, ج2, ص191, 452, 511, 519; ج3, ص30; ج5, ص593; ج7, ص297; ج9, ص458 و… مقایسه شود با طبقات الصوفیه, به تصحیح سرور مولایی, تهران, 1362, ص573.
= پایان (=پایین), کشف الاسرار: ج1, ص200 را می توان در مآخذی دیگر یافت. از جمله: دیوان فرخی, تصحیح دکتر محمد دبیر سیاقی, تهران, 1335, ص54 و316; گرشاسب نامه, به تصحیح حبیب یغمائی, تهران, 1317ش, ص102, 244 و 358; سمک عیار, تصحیح دکتر پرویز خانلری, از انتشارات دانشگاه تهران, ج1, ص113, 115; ج2, ص177, 207, 266; ج3, ص30, 49, 76; اسرار التوحید, دکتر صفا, تهران, 1332ش. ص79; خسرو و شیرین نظامی گنجه ای, طبع وحید دستگردی, ص134.
= پیوسیدن/ بیوسیدن, کشف الاسرار: ج1, ص11, 30, 231, 721; ج2, ص198; ج3, ص767; ج4, ص190, 221, ج5, ص440, 538, 758 و….
در باب اصل و منشأ این کلمه و کاربرد آن در متنهای قدیم فارسی, ان شاءالله مقاله مستقلی, از این قلمزن منتشر خواهد شد.
= پرغست/ پرگست, کشف الاسرار: 5, ص48, 49; در تاریخ بلعمی, به تصحیح ملک الشعرای بهار و کوشش محمد پروین گنابادی, تهران, 1353ش. ص284; دیوان فرخی, تصحیح دکتر دبیر سیاقی, تهران, 1349, ص166; قانون ادب, حبیش تفلیسی, به تصحیح غلامرضا طاهر, تهران, 1350ش, ص839 هم آمده است.
= جُذ/ جُز, کشف الاسرار: ج4, ص304, 327, 397 و 421, مقایسه شود با: الانبیه, تصحیح احمد بهمنیار, چاپ دانشگاه تهران, ص18, 27, 275; ابدال دو صامت (ذ) و (ز) غیر از مآخذ یاد شده, در بعضی از متون دیگر هم آمده است.
= جرّست, کشف الاسرار: ج6, ص410. کلماتی با پسوند (ـ ست) بیشتر در متنهای نوشته شده در خراسان بزرگ به کار رفته است: المصادر, زوزنی, به تصحیح تقی بینش, ج1, ص215 و ج2, ص265; ترجمه و قصه های قرآن مجید, از انتشارات دانشگاه تهران, 1338ش. ص393, 501, 582, 652, 717, 764; تفسیری بر عشری…, دکتر متینی, بنیاد فرهنگ ایران, ص15, 17; تفسیر بصائر (یا: بصائر یمینی), بنیاد فرهنگ ایران, ص39; تفسیر کمبریج, به تصحیح دکتر متینی, ج1, ص133, 190, 440, 441; تفسیر شُنقُشی, دکتر یاحقی, ص185, 187, 197; قصص قرآن مجید (دکتر مهدوی) از انتشارات دانشگاه تهران, 1347ش. ص199, 212, 213, 214, 283, 299 و….
= چم (=نیک خوب), کشف الاسرار: ج1, ص472, 589, 615, 629, 630; ج2, ص420; ج6, ص97 با طبقات الصوفیه, ص604 مقایسه گردد.
= چسبیدن (=جنح), کشف الاسرار: ج2, ص19; ج4, ص444; نگاه کنید به: مجمل التّواریخ والقصص, تصحیح ملک الشعرای بهار, ص33, 211, 267; ترجمه تفسیر طبری, صفحات: 903, 879, 1256, 1257; ترجمه و قصّه های قرآن مجید, دکتر مهدوی ـ دکتر بیانی, ص30, 225, 300 و 540.
= دیگنیه (فارسی میانه: دیک, دیگ), کشف الاسرار: ج6, ص341; دیوان کبیر, تصحیح بدیع الزمان فروزانفر, ج5, بیت 24615 دیده شود.
= رَوانیدن (متعدی رفتن), کشف الاسرار: ج10, ص313; به تفسیر کمبریج, طبع دکتر متینی, ج1, ص280, 582 و شرح تعرّف, چاپ محمّد روشن, ص993 نگریسته شود.
زیش (ـ گاه), کشف الاسرار: ج7, ص315; ج10, ص347; نگاه کنید به: ترجمه و قصه های قرآن مجید, دکتر مهدوی ـ دکتر بیانی, تهران, 1338ش, ص503; در ترجمه مقامات حریری (نسخه عکسی که اساس هر دو چاپ تهران است) (زیش) بسیار به کار رفته است; مثلاً: در ترجمه مقامه دوم, ورق11; در ترجمه مقامه چهاردهم, ورق54; در ترجمه مقامه پانزدهم, ورق58; در ترجمه مقامه سی و سوم, ورق 134; در ترجمه مقامه چهل و یکم, ورق165; در ترجمه مقامه چهل و نهم, ورق204 و….
= فرهیفتن, کشف الاسرار: ج2, ص729 ـ ج9, ص475, که در طبقات الصوفیه, ص308 هم عیناً چنین صورتی از (فریفتن) استعمال شده است.
= کوزاوری, کشف الاسرار: ج9, ص437; تکملة الاصناف, چاپ عکسی, اسلام آباد, ص332; السّامی فی الاسامی, چاپ عکسی, تهران, بنیاد فرهنگ ایران, ص253; البلغه, تصحیح مینوی ـ حریرچی, از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, ص167 (متن و حاشیه); مجمل التّواریخ والقصص, تصحیح بهار, ص80 و119.
= کاستن/ کامیدن, کشف الاسرار: ج1, ص228; ج3, ص726; ج6, ص529 طبقات الصوفیه, صفحات: 182, 288 و 506; واژه نامه مینوی خرد, تألیف دکتر احمد تفضلی, از سلسله انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, 1348ش, ص137 و189; فرهنگ مختصر پهلوی, تألیف مَکنِزی, ص49; فرهنگ پهلوی, یونکِر, ص10 در باب این کلمه, در مقاله ای مستقل ـ متضمّن بحثی درباره چند واژه از واژه های کشف الاسرار ـ در همین صفحات بتفصیل سخن گفته خواهد شد.
= گوشیدن ـ گوشوان, کشف الاسرار: ج4, ص89; ج5, ص168; ج6, ص19, 516; ج8, ص205; ج1, ص25 و… مطابقت شود با: طبقات الصوفیه, ص71, 114, 121, 233 و….
= ماهگان, کشف الاسرار: ج10, ص557; فرهنگنامه قرآنی, زیر نظر دکتر یاحقی, از انتشارات آستان قدس رضوی, ص901; ترجمه تفسیر طبری, طبع حبیب یغمائی, ص600 و 1886; تاریخ سیستان, تصحیح محمد تقی بهار, تهران, 1314, ص267. توضیح مصحّح شادروان کتاب در باب این واژه خالی از اعتبار است.
= مرگی (=مرگ), کشف الاسرار: ج3, ص536, 540, 561, 574… در مهذّب الاسماء, تصحح دکتر مصطفوی, صفحات: 83, 335, 354, 361, 373, 375, 385, 388; ترجمه قرآن موزه پارس, از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, صفحات: 143, 146, 180 و182; ترجمه تفسیر طبری: ص291, 539, 1083 و…. دیوان ناصر خسرو,
تصحیح مینوی ـ محقّق, ص279; گرشاسب نامه, تصحیح حبیب یغمائی, تهران, 1317ش. ص147, 317, 361; واژه نامه مینوی خرد, دکتر تفضلی, ص218.
= (مزع), کشف الاسرار: ج1, ص472; ج3, ص94, 427; ج9, ص63; به ترجمه تفسیر طبری, ج1, ص57 نگاه کنید. در فارسی میانه (مغز) به شکل (مزگ) است.
= نسپاس/ نسپاسی, کشف الاسرار: ج3, ص52; مقایسه شود با: تفسیر قرآن کریم (سورآبادی), ص133; تفسیر شنقشی, ص81; تفسیر کمبریج: ج1, ص172, 286, 502, 588 نیز: ج1, ص160, 588, 625, 649 و ج1, ص287, 359, 454, 455, 472, 479, 491, 497 و 623 دیده شود.
نفریدن, کشف الاسرار: ج3, ص719; ج5, ص289, 437; ج8, ص79, 366; رجوع شود به: واژه نامک, عبدالحسین نوشین, ص326; تفسیر سورآبادی, چاپ عکسی, ج1, ص30
= نهمار کشف الاسرار: ج1, ص278; ج2, ص321, 383; دیوان منوچهری, دبیر سیاقی, 1347, ص38; تاریخ بیهق, دکتر فیّاض, 1356ش. ص277; دیوان سنائی, تصحیح مدرس رضوی, 1341ش. ص32; دیوان خاقانی, تصحیح علی عبدالرسولی, ص205; قصص قرآن مجید (دکتر یحیی مهدوی), 1347ش, ص364,372, 398, دیده شود.
= وارن, کشف الاسرار: ج3, ص29; در المصادر, تصحیح تقی بینش, ج1, ص345, 346; ج2, ص379; السّامی فی الاسامی, چاپ لوحی, ص112; فرّخ نامه جمالی, به تصحیح ایرج افشار, ص300; ترجمه و قصه های قرآن, دکتر مهدوی ـ دکتر بیاتی, 1338ش. ص1055; ترجمه رساله قشیریّه, طبع بدیع الزمان فروزانفر, ص383 و… به کار رفته است.

اختلاف واکها:

در کشف الاسرار, دگرگونیهایی در واکهای مصوّت و صامت دیده می شود که البته آنها را می توان در آثار نویسندگان دیگر نیز یافت. این امر, بی شک, ناشی از فارسی محلّی نویسنده و مفسّر مورد بحث ماست یا کاتبانی است که کتاب او را نوشته اند.
تعیین و تشخیصِ این امر که این گونه دگرگونیها, متعلق به کدام ناحیه بوده است, ناممکن است. زیرا بندرت می توان تألیفی را به دستخط مؤلف یافت.
= یکی از دو مصوّت ممدود (الف=‡) به صورت مقصور (فتحه=a) تبدیل شده است:
آشامه ح/ آشمه: ج8, ص344.
= آمدن الف ممدود (=‡) به جای مصوّت مقصورِ فتحه (=a)= همتا/هامتا.
= تبدیل مصوّتI (یای ممدود = یای مجهول) به مصوّت مقصور کسره (=e): بمیرم/ بمرم, ج1, ص422.
= مصوت مقصور کسره (e) به صورت یای ممدود (’) یا مجهول درمی آید: شگفت/ شگیفت, ج8, ص22.
= تبدیل مصوّت ممدودِ (أو) (واوِ ماقبل مضموم) به مصوّت کوتاه اُ (ضمّه): بیهوده/ بیهده, ج7, ص41.
= حذف همزه متحرّک آغاز کلمه و داده شدن حرکتِ آن به صامت بعدی: اَفزاید/ فَزاید: ج1, ص732.
= افزوده شدن مصوّت فتحه (a) به آخر کلمه: ناچار/ ناچاره: ج8, ص108.
= به کار رفتن صامت دولبی آوایی (ب) به جای صامت لب و دندان آوایی (و) یا برعکس: بار/ وار: ج2, ص6.
تابش/ تاوش: ج9, ص198; ویران/ بیران: ج1, ص666.
= به کار رفتن صامت (ج) و (ژ) به جای یکدیگر: لجن/ لژن: ج8, ص531.
= به کار بردن صامت (ج) به جای (ش): هجده/ هشده: ج7, ص484.
= به کار رفتن صامت (ل) به جای (ر): برگ/ بلگ: ج7, ص92.
= به کار بردن (ذال معجم): جُز/ جُذ: ج7, ص288.
= ابدال صامت (ز) به (غ): آمیز/ آمیغ: ج2, ص347.
= ابدال (ژ) به (ش) و برعکس: پژولیده/ پشولیده: ج2, ص668 ـ دشواری/ دژواری: ج1, ص492.
= صامت (ق) به (ک) تبدیل می شود. جوق/ جوک: ج2, ص231.
= صامت (گ) به (ج) تبدیل می شود: گزیت/ جزیت: ج4, ص115.
= ابدال صامت (گ) به (ب): گستاخ/ بُستاخ: ج4,ص168.
= حذف یکی از دو صامتِ همگون: هیچ چیز/ هیچیز: ج2, ص15.
= حذف بعضی از صامتها: کبوتر/ کوتر: ج7, ص131; شانزده/ شازده: ج1, ص487.
= حذف هجای va (واو مفتوح) ازمیان کلمه: آوَرید/ آرید: ج3, ص55 .

صیغه های فعل

در کشف الاسرار, صیغه هایی از فعل به کار برده شده است که در فارسی رسمی و ادبی وجود ندارد; امّا گاه نظایر آنها را می توان در بعضی از متنهای دیگر یافت که متأثر از فارسی محلّی است. از آن جمله است:
صیغه های مضارع از (شدن): شید (=شوید): ج1, ص123; نشی (=نشوی): ج2, ص355.
از (بودن): بید (=بوید): ج1, ص61, 72, 79; مَبید (مَبوید): ج2, ص228.
بیم (=بویم): ج3, ص144. چنین کاربردی در تفسیر شنقشی (چاپ دکتر یایحقی) و رسائل خواجه عبدالله انصاری و اشعار به جا مانده از فارسی شیرازی و… دیده می شود.
(ی) استمراری, هم در ماضی و هم در مضارع به صورت (ید) می آید: کاستندید (=می کاستند): ج1, ص228.
بشنیدندید (=می شنیدند): ج2, ص570; پذیرفتندید (= می پذیرفتند) ایضاً: ج2, ص570.
در مضارع: هموار کنندید (= هموار می کنند): ج2, ص511; گویندید (= می گویند): ج2, ص513.
صیغه های فعل از وجه التزامی یا شرطی (=بن مضارع« ضمیر شخصی متصل (مان) « بی استمراری): دانستمانی رفتمانی: ج10, ص450.
(هن): ج1, ص443, 582, 642, 721 و… از صورتهای قدیمی فعل (بودن) است. در فارسی میانه (= پارسیک; پهلوی جنوبی) فعل معین ah (= ریشه مضارع (بودن)) که به h تخفیف می یابد و با ضمائر متصل فاعلی یا شناسه های فعل, ترکیب می شود; عبارتند از:
hژm, hem

hast, ast
که در فعلهای لازم, به عنوان شناسه به کار می روند:
رفت« هَم
رفت« هی
رفت« f
در فارسی دری, صامت دمیده (هـ ـ) از آغاز شناسه ها می افتد و صیغه های فعلِ (h) و (ah) به صورت:
am

-
به کار می رود.
ولی در کنار این تحوّل, در برخی از کتابهای پیشینیان, متعلّق به حوزه های ادبی گوناگون, صورت اصلی صیغه های فعل (h) بدون اسقاطِ صامتِ دمیده (هـ ـ) نیز دیده می شود که علی الظاهر تحت تأثیر زبان مادری نویسندگان و گویندگان این آثار است.
ناگفته نباید گذاشت که صیغه های ششگانه این فعل, هنوز هم در فارسی محلّی بعضی از سرزمینها, از جمله در (یزد) و (جرزه) (یکصد کیلومتری مشرق اصفهان) رایج و دارج است.
برای دیدن امثله این نوع استعمال, نوید دیدار, تألیف و توضیح محمد جعفر واجد, شیراز, 1353ش, ص111, 129, 130, 167, 235 و نیز مجله زبان شناسی, سال نهم, شماره دوم (پاییز و زمستان 1371) ص21 نگریسته شود.

شعر

در بعضی از تفسیرهای بااعتبار فارسی, شعر ـ خواه فارسی باشد و خواه تازی ـ بیرون از آن که نمک کلام است و موجب گیرایی و جذّابیّت. عاملی است برای بهتر و عمیقتر رسوخ دادن معنی و مطلب در ذهن. نویسندگان کشف الاسرار و نیز روض الجنان و روح الجنان, از تأثیر روانی شعر به خوبی آگاه بوده اند. این است که در هریک از مجلّدات تفسیر خویش, از اشعار فارسی و عربی, به مناسبت سود جسته اند و کلام خود را رونقی بسزا بخشیده اند.
این اشعار را, غالباً می توان در کتب مهم عرفانی یا ادبی یافت. اینجا جای آن است که به بعضی از این موارد اشاره شود و مآخذ ابیات, همراه با نام گویندگان آنها, اگر ممکن باشد, ذکر گردد.
ج1, ص53 (و ج5, ص502):
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا بتا که امشب, شب ماست
این بیت که نام گوینده اش بر من معلوم نگردید, در سند بادنامه, از محمد بن علی بن محمد الظهیری السمرقندی, به اهتمام و تصحیح و حواشی احمد آتش, استانبول, 1948م. ص104 به کار رفته است.
ج1, ص162:
گر لابد جان به عشق باید پرورد
باری غم عشق چون توئی باید خورد
همین بیت, بلا عزو, در سند بادنامه ظهیری سمرقندی, ص73 دیده می شود.
ج1, ص163:
یک تیر به نام من ز ترکش برکش
وانگه به کمان سخت خویش اندر کش
گر هیچ نشانه خواهی اینک دل من
از تو زدن سخت وز من, آهن خوش
رجوع کنید به: سوانح, احمد غزّالی, تصحیح دکتر پور جوادی, بنیاد فرهنگ ایران, 1359ش, ص21.
ج1, ص240:
ز اوّل که مرا به عشق کارم نو بود
همسایه به شب ز ناله من نغنود
کم گشت کنون ناله چو دردم بفزود
آتش چو همه گرفت, کم گردد دود
رجوع شود به: سوانح, چاپ دکتر نصرالله پور جوادی, ص23 و سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر, سعید نفیسی, ص144.
ج1, ص254:
دو بیت تازی از غزلی است که در دیوان شمس (ج1, غزل شماره 109) به مولوی نسبت داده شده است:
بکت عینی غداة البین دمع
واخری بالبُکا بخلت علین
فعاقبت الّتی بخلت بدمع
بان غمّضتها یوم التقین
که شاعری فارسی گو در ترجمه آن گفته است:
یک چشم من از فرقت احباب گریست
چشم دگرم بخیل بود و نَگریست
چون روز وصال شد, من او را بستم
گفتم: نَگریستی نباید نِگریست
ج1, ص287 (و ج10, ص451):
یا راقَد اللیلِ مَسروراً بِاوّلهِ
إنّ الحوادث قد یُطرِقنَ اسحار
لاتفرحن بلیلٍِ طلب اوّله
فربّ آخر لیل احج النار
بیت اوّل که حکم مثل سائر را پیدا کرده است, در بسیاری از کتب قدیم ما به استشهاد آورده شده است; از جمله رجوع شود به:
جهانگشای جوینی, به تصحیح محمد قزوینی, چاپ لَیدِن, ج2, ص159;
تاریخ بیهق, طبع اوّل دکتر فیّاض ـ دکتر غنی, 1324ش. ص226 و چاپ دکتر فیّاض, 1350, ص290;
بختیارنامه, تصحیح دکتر صفا, ص133; مرزبان نامه, ص265;
درّه نادره, به تصحیح و حواشی, دکتر سید جعفر شهیدی, ص682;
لمعة السّراج (= بختیارنامه), طبع محمد روشن, ص158;
فرائد السّلوک, ص219; مجموعه آثار فارسی احمد غزّالی, تصحیح احمد مجاهد, ص210;
نغثة المصدور, زیدری نسوی, به تصحیح و تحشیه دکتر یزدگردی, ص20; تاریخ وصّاف, طبع هند, 1333قمری, ص305; سند بادنامه ظهیری, ص88 و….
در باب گوینده شعر اختلاف بسیار است: در اغانی, ج2, ص32 به نام (امرئ القیس) آمده است و در (نهایة الادب) نُوَیری, ج3, ص63 به اسم (عدی بن زید) ضبط گردیده است. در تاریخ وصّاف, حاشیه بر ص305 نیز, از آنِ (عدی بن زید التمیمی) دانسته شده است. در (حیوة الحیوان) دَمیری, ذیل مادّه (قطا) به (ابن رومی) نسبت داده شده است. در البصائر والذّخائر, ج1, ص43 به صورت (…انشد ابن السّکِّیت…) دیده می شود. امّا در معجم الشعراء مرزبانی, ص429 نام گوینده شعر (محمد بن حازم الباهلی) ثبت گردیده است که به نظر بعضی از استادان بزرگ دوران ما, از جمله مرحوم مجتبی مینوی, این انتساب انسب است.
ج1, ص508 (و ج2, ص740):
گفتم صنما مگر که جانان منی
اکنون که همی نگه کنم, جان منی
مرتد گردم, گر تو ز من برگردی
ای جان جهان, تو کفر و ایمان منی
سوانح, احمد غزّالی, طبع پورجوادی, ص5 ملاحظه شود.
کشف الاسرار: ج1, ص592, 653 (و ج3, ص21, 47; ج4, ص279; ج9, ص90)
قد تحیّرتُ فیک خُذ بیدی
ییا دلیلاً لِمَن تحیّر فیک
مصباح الهدایه, تصحیح جلال الدّین همائی, ص410 و مرصاد العباد, تصحیح دکتر محمد امین ریاحی, ص223 دیده شود.
ج2, ص52 (و ج3, ص385 با اختلاف در الفاظ):
زان گونه پیامها که او پنهان داد
ییک نکته به صد هزار جان نتوان داد
به مرصاد العباد, ص225, رجوع گردد.
ج2, ص260:
دردا و دریغا که ازان خاست و نشست
خاک است مرا بر سر و باداست به دست
در برخی از کتابهای پیشینیان, استشهاداً به کار رفته است. به تفسیر ابوالفتوح رازی: ج2, ص194; تفسیر سوره یوسف, طبع محمد روشن, 1356ش, ص125; مجموعه آثار فارسی احمد غزّالی, چاپ احمد مجاهد, ص216; سند بادنامه به تصحیح و اهتمام احمد آتش, ص128 نگریسته شود. نام گوینده بیت, با وجود فحص بسیار, یافته نشد.
ج3, ص732:
حرام دارم با مردمان سخن گفتن
وُ چون حدیثِ تو آید, سخن دراز کنم
این بیت که در اسرار التوحید هم دیده می شود, در دیوان کبیر, چاپ فروزانفر, از یکی از غزلیّات مولوی است به مطلع:
همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم
با توجه به درج بیت در اسرار التوحید و کشف الاسرار, انتساب آن به مولوی درست نتواند بود.
ج3, ص794:
با عشق روان شد از عدم مرکب م
روشن ز چراغ وصل, دایم شب م
زان می که حرام نیست در مذهب م
تا بازِ عدم خشک نیابی لب م
این رباعی که در دیوان کبیر, طبع فروزانفر, ج8, ص47 هم دیده می شود; در (احوال و آثار عین القضات), رحیم فرمنش, تهران, 1338, ص291, به (سنائی) نسبت داده شده است.
ج5, ص165 (و ج8, ص388):
عشقی به کمال و دلربائی به جمال
دل پر سخن و زبان ز گفتن شده لال
زین نادره تر کجا بود هرگز حال
من تشنه و پیش من روان آب زلال
مرزبان نامه, چاپ بنیاد فرهنگ ایران, ج1, ص46 دیده شود.
ج5, ص230:
قَضَی الله امراً وجَفّ القَلَم
وَفیما قَضَی ربُّنا ما ظَلَم
به سند بادنامه ظهیری سمرقندی, ص334; راحة الصدور با تصحیحات لازم مجتبی مینوی, تهران, 1332ش. ص102 و بختیارنامه, دکتر صفا, ص206 مراجعه شود.
ج5, ص503:
شربنا واهرقنا علی الارض سؤرن
وَللأرض مِن کأسِ الکرام نصیب
در سند بادنامه ظهیری, ص167; مرصاد العباد, تصحیح دکتر ریاحی, 1352ش. ص356 و 644; التوسّل الی التّرسّل, تصحیح احمد بهمنیار, ص256; معارف بهاء ولد, به تصحیح فروزانفر, ص94; فیه مافیه, چاپ بدیع الزمان فروزانفر, ص270; تعلیقات حدیقه سنائی, مدرس رضوی, ص55; فرائد السّلوک, چاپ تهران, ص454; مقدمه مختصر تفتازانی, چاپ افست قم, ص1; مجله یادگار, سال اول, شماره6; امثال و حکم, علی اکبر دهخدا, ج4, ص1895; وَفَیات الاعیان, ج1, ص222 و… دیده می شود. مصراع دوم بیت, خصوصاً از امثال سائره است.
ج6, ص342:
دست مایه بندگانت, گنج خانه فضل تست
کیسه امّید از آن دوزد همی امیدوار
دیوان سنائی غزنوی, مدرس رضوی, تهران, 1341ش. ص211 دیده شود.
ج8, ص245:
ستبدی لک الایّام ماکنت جاهل
وَ یأتیک بالاخبار مَن لَم تُزَوّد
کلیله و دمنه بهرامشاهی, طبع مجتبی مینوی, ص317; تاریخ بیهق, چاپ احمد بهمنیار, ص7; مجموعه آثار فارسی احمد غزّالی, تصحیح احمد مجاهد, ص248; تاریخ وصّاف, چاپ هند, ص9; سند بادنامه ظهیری سمرقندی, ص90.
این بیت, از معلّقه معروف (طرفة بن العبد) از (شعراء الجاهلتین است:
شرح القصائد العشر, تبریزی, ص98 و ترجمه معلّقات سبع, عبدالمحمّد آیتی, تهران, 1345, ص48 ملاحظه گردد.
ج9, ص282:
عشق آمد و جان من فراجانان داد
معشوقه ز جان خویش ما را جان داد
رجوع شود به: مرصاد العباد, طبع دکتر ریاحی, ص224.
ج9, ص300:
نزدیکان را بیش بود حیرانی
کایشان دانند سیاست سلطانی
به اسرار التوحید, چاپ دکتر صفا, ص311; مرصاد العباد, ص69; سخنان منظوم ابوسعید ابوالخیر, سعید نفیسی, تهران, 1334ش, ص97 نگریسته شود.
ج10, ص209:
الخیر ابقی (یبقَی) وَ إن طالَ الزَّمانُ بِهِ
وَالشّرُّ اَخبَثُ ما اوعَیتَ مِن زادِ
نگاه کند به: کلیله و دمنه بهرامشاهی, چاپ مینوی, ص407; سند بادنامه, طبع احمد آتش, ص307; اغانی: ج19, ص86; دیوان المعانی, ابی هلال عسکری, قاهره, 1352ق. ج1, ص18 (که شعر به صورت: وَالخَیرُ اَبقَی… شروع می شود); مجمع الامثال, میدانی مصر, 1379ق (1959م.) ج2.
بیت از امثال سائره است و خصوصاً مصراع دوم آن, بسیار مورد تمثّل اهل قلم واقع شده است.
ج10, ص573:
بیار پور مغانه بده به پور مغان
که روستم را هم رخش روستم کشد
سوانح, احمد غزّالی, تصحیح ایرج افشار: مجله دانشکده ادبیات تهران, سال چهاردهم; کلیله و دمنه, چاپ مرحوم عبدالعظیم قریب گَرَکانی, ص286 و دیوان سنائی, تصحیح مدرس رضوی, ص682 از نظر گذرانده شود.
ج10, ص574:
ای درّ به چنگ آمده در عمر دراز
آورده ترا ز قعر دریا به فراز
غوّاص نهاده بر کفِ دست نیاز
غلطیده ز دست و بازِ دریا شده باز
به جامع الستّین (تفسیر سوره یوسف) چاپ محمد روشن و مرصاد العباد, طبع دکتر محمد امین ریاحی, ص326 مراجعه شود.
ج10, ص574:
باد جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
از اشعار بسیار معروف رودکی سمرقندی (م329ق) است. احوال و اشعار رودکی, تألیف سعید نفیسی (چاپ اول) ص1029; جامع السّتّین (تفسیر سوره یوسف) ص634 و مرصاد العباد, طبع دکتر ریاحی ص60 و… دیده شود.
داستانی را که نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله (باب شعر و شاعری) در باب این شعر آورده است و تضمینی را که (حافظ) از آن کرده است, همگان به یاد دارند…
آنچه نقل آمد; تنها برای یادآوری است. در باب اشعار فارسی و تازی کشف الاسرار و مآخذ هریک و نام گویندگان, در رساله ای مستقل بتفصیل گفتگو شده است.

قصّه و تمثیل

غالب مفسّران را رسم بر این است که برای شرح و توضیح و تبیین موضوع, از انواع حکایت و تمثیل بهره می گیرند تا از این طریق بر نفوذ سخن خود بیفزایند و خواننده, مطلب را بهتر استنباط کند و دقیقتر در خاطرش جایگزین گردد.
میبدی در مجلّدات دهگانه تفسیر نامبردار خویش, جای جای از قصص و تمثیلات گوناگون سود جسته است که بعضی از آن قصه ها و تمثیلها را در کتب عرفان و ادب توان یافت. در اینجا, به چند نمونه حکایات اشاره می شود و از آن میان, مآخذ یکی از این قصص با تفصیلی مناسب مقام آورده می شود:
ج1, ص296:
قصه هاروت و ماروت, سنجیده شود با الهی نامه عطّار, ص100.
ج1, ص377:
قصه ابراهیم خلیل(ع) و آتش, مقایسه گردد با: الهی نامه, به تصحیح و مقدمه هِلموت ریتر, استانبول, 1940م. ص309ـ313 و حدیثه سنائی, تصحیح رضوی, تهران, 1329ش. ص168
(: آن شنیدی که تا خلیل چه گفت…)
ج1, ص447:
داستان ابلیس مقایسه شود با: مجموعه آثار احمد غزالی, تصحیح احمد مجاهد, ص78 و مصیبت نامه عطار, به تصحیح دکتر نورانی وصال, ص242.
ج2, ص117 و مابعد:
با مثنوی معنوی, ج2, ص578 و 579 سنجیده شود.
حکایت مرد دل از دست داده که در کشف الاسرار (ج2, ص626) نقل شده است, قابل سنجش است با: حدیقه حکیم سنائی, مدرس رضوی, ص331, منطق الطیر عطار, ص212; سوانح, احمد غزّالی, از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران, ص67; کنوز الاسرار: مجله دانشکده ادبیّات تهران, سال 1345 شمسی, ش3 و4, ص328 تا 351 و ص494 تا 522; عشق نامه (مثنویهای حکیم سنائی, مدرس رضوی) طبع دانشگاه تهران, ص43ـ44; طریق التحقیق, سنائی غزنوی, تصحیح بُو اُتاس, سوئد, 1972 میلادی, ص78-81.
اگر قرار بر این باشد که مآخذ تمثیلات و قصه های کشف الاسرار, یک به یک نموده شود, باید وقت و اوراق بسیاری را به این کار اختصاص داد که اکنون, جای چنین کاری نیست. امّا برای اینکه, تصرّف میبدی و دیگر اهل قلم در حکایتی نشان داده شود تا معیاری برای قضاوت خواننده دقیق, فراهم آید, ابتدا قصه ای از کشف الاسرار میبدی نقل می آید و سپس روایتهای دیگری از همین قصه آورده می شود تا کار داوری آسان باشد.
ابوالفضل میبدی در کشف الاسرار (ج6, ص439), داستان (نابینا و زمین گیر) را در تفسیر آیه شریفه (وَ جَعَلنا ابنَ مَریمَ وَ اُمَّهُ آیَة… (المؤمنون/50) چنین آورده است: (وقتی که عیسی و مادرش, به مصر فرار کردند, در خانه دهقانی فرود آمدند. شبی دزدان, مال آن دهقان را, از خزینه او بردند. دهقان, دلتنگ شد. عیسی دهقان را گفت: فلان نابینا و فلان مقعد را نزدیک من آر: چون آمدند, مقعد را گفت: تو برگردن نابینا نشین! چون برنشست; نابینا را گفت: تو برخیز! گفت: من ضعیف تر از آنم که برتوانم خاست.
عیسی گفت: چنانکِ دوش برخاستی, برخیز! آن قوّت که ترا دوش بود, امروز هنوز هست. برخیز! چون برخاست; دست مقعد به روزن خزینه رسید که دران مال بود. عیسی گفت: نابینا به قوّت یاری داد و مقعد به چشم بدید و برگرفت. ایشان هر دو, اقرار دادند و او را براست داشتند و مال با خداوند دادند.
داستان (مُقعد و کور) از امثال هندی است (کتاب الهند, ص23ـ منقول از تعلیقات نامه تنسر, چاپ دوم, متعلّق به ص96 متن).
مصحّح و محشی نامه تنسر, در صفحه 220ـ221, از تعلیقات آن کتاب, روایتی دیگر را از این حکایت از کتاب (سراج الملوک) طرطوشی(چاپ اسکندریّه, ص314ـ315) آورده است که خواندنی است: (انّ أَعمی و مُقعداً کانا فی قریة بفقر وضرّ, لاقائد لِلأَعمی ولاحامل لِلمقعد وکان فی القریة رجل یطعمهما فی کلّ یوم احتساباً قوتهما من الطّعام والشّراب, فَلَم یزالا فی عافیة الی ان هلک المحتسب فأقاما بعده ایاماً فاشتدّ جوعهما وبلغ الضّرورة منهما جهده فأجمعوا أیهما علی ان یحمل الاعمی المقعد, فیدلّهُ المقعد علی الطریق بِبَصَره ویستقلّ الأعمی بحمل المقعد ویدوران فی القریة یستطعمان اهلها, ففعلا, فنجح امرهما ولو لم یفعلا, هلکا).
می بینید که این روایت, در جزئیّات, با روایت کشف الاسرار اختلاف دارد. روایت دیگر از نویسنده (نامه تنسر) (چاپ دوم, مجتبی مینوی, ص96) است:
(وقتی به دیهی از دیههای کنار بیابان, کوری بود. قایدی نداشت که او را گرداند و اسباب معیشت او هیچ جا حاصل نَه, وپهلوی او مُقعدی بود, همچون او درویش بازمانده. مردی پارسا, هر روز, برای ایشان, لُهنه ای آوردی و بدیشان سپردی; از آن به کار بردندی.
تا یک روز منتظر همان بودندی; وقت اصیل, آن پارسا را مرگ فرارسید و رحلت کرد. یک دو روز برگذشت; این هر دو بیچاره, از گرسنگی بی توش شدند. رای زدند که کور, مُقعد را به دوش فروگیرد و مُقعد او را دلیل شود و گِرد خانها و بازار برآیند, معیشت خود بر این طریق مهیّا کردند و آرام یافته و به کام رسیده).
روایت نامه تنسر به آنچه از سراج الملوک نقل شد, بسیار نزدیک است, هر چند اختلاف جزئی و کوچک دیده می شود.
فرید الدّین عطّا ر نیشابوری, همین حکایت را با اختلاف بسیار در جزئیّات و نیز(گرفتنِ نتیجه اخلاقی) که شیوه پسندیده اوست, در اسرار نامه (طبع دکتر سید صادق گوهرین, ص51) چنین آورده است:
ییکی مغلوج بوده ست و یکی کور
از آن هر دو یک مفلس دگر عور
نمی یارست شد مغلوج بی پای
نه ره می برد کورِ مانده برجای
مگر مغلوج شد برگردن کور
که این یک چشم داشت و آن دگر زور
به دزدی بر گرفتند این دو تن راه
به شب در, دزدیی کردند ناگاه
چو شد آن دزدی ایشان پدیدار
شدند این هر دو تن آخر گرفتار
از آن مغلوج بر کندند دیده
شد آن کور سبک پی, پی بریده
چو کار ایشان به هم بر می نهادند
در آن دام بلا با هم فتادند
مفصّلترین روایت این داستان در اخلاق محتشمی خواجه نصیر الدّین طوسی است(به تصحیح محمّدتقی دانش پژوه, چاپ دوم, تهران, 1361شمسی, ص436) که ترجمه گزیده ای است از آنچه در رسائل اخوان الصفا چاپ مصر, رساله هفدهم, ص157ـ158) آمده است:
امثال مِن کتابِ اِخوانِ الصَّفاءِ نُقِلَ الفاظُهَا مَخافَةَ التَّطویلِ:
در امثال هند آمده است که وقتی شخصی بستانی داشت, بر آن میوه های لطیف و درختان باردار. روزی دو شخص درویش را دید: یکی مقعد و یکی نابینا, برایشان ببخشود و با ایشان گفت: شما را در بوستان خود جای دهم تا در آنجا می باشید و به قدر حاجت, میوه می خورید; به شرط آنکه فساد و تباهی نکنید و مرا نرنجانید و زیادتی نطلبید. ایشان گفتند: ما چه توانیم کرد؟ یکی از ما می بیند و نمی تواند رفت و, آنکه می تواند رفت, نمی بیند.
پس صاحب بستان, ایشان را در بستان جای داد و بستا[ن] بان را وصیّت کرد که: ایشان را دار و به قدر کفایت میوه به ایشان ده, و برفت. و ایشان می بودند و بستان بان, ایشان را تفقّد و مراعات می کرد و میوه می داد تا میوه ها در رسید و به غایت پخته و نیکو شد.
روزی مقعد, نابینا را گفت: تو پای داری و در بستان میوه های نیکوست که باغبان ما را از آن نمی دهد. چه تدبیر کنیم تا ما را از آن تمتّعی بود؟ اگر تو راضی شوی, مرا بر کتف خود نشان تا در بستان می گردیم و من هر کجا میوه لطیف بینم, گویم: فرا پیش رو و باز پس آی و دراز شو! و کوتاه باش! من میوه باز می کنم و هر دو می خوریم و اگر چیزی بدان دست نرسد به عصای تو باز می کنم1.
نابینا گفت: این رای نیک است. چون بستان بان بیرون شد و در استوار کرد, ایشان بدین کار مشغول شدند و با جای خود آمدند. بستان بان باز آمد, آثار خلل و فساد بدید, گفت: درین بستان که رسید؟ نابینا گفت: من نمی بینم. مقعد گفت: من خفته بودم. هم برین وجه چند روز به آن فعل, مشغول شدند تا بستان بان بترسید. روزی بیرون شد و در استوار کرد و از سوراخی می نگریست تا از افعال ایشان واقف شد و مشاهده کرده. پس ایشان را بازخواست کرد. به اوّل انکار کردند. چون او نشانها باز داد, معترف شدند و گفتند: با صاحب بستان مگوی تا ما دیگر چنین نکنیم. او قبول کرد و ایشان را پند داد و گفت: هر چه شما را باید داد, بدهم. شما این چنین کار نکنید. گفتند: چنین کنیم. چون روز دیگر بود, معاودت کردند و او در ملامت بیفزود. و اتّفاق را صاحب بستان درآمد و او حال بگفت. صاحب بستان گفت: من چه دانستم که با ایشان نیکویی کنم; ایشان معیشت من تباه کنند و ندانستم که مقعد, نابینا را برگیرد و این حیلت سازند و ایشان مستحقّ عقوبتند. پس بفرمود تا غلامان, ایشان را عقوبت کردند و ببردند در بیابان دور بیفکند تا از گرسنگی و تشنگی بمیرند یا سبعی ایشان را بخورد, چنانکه آدم و حوّا را از بهشت بیرون کردند. و مراد حکما, از مقعد نفس است و از نابینا تن و بستان دنیا و بستان بان عقل و صاحتِ بستان(ظ:صاحب بستان) خدای تعالی و حال ایشان متابعت هوی و هلاکشان برین وجه2.
غیر از منابعی که که سابقاً ذکر گردید, روایت دیگری از این حکایت در قصص الانبیاء نیشابوری (به تصحیح حبیب یغمائی, از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب, ص371, آمده است و آقای استاد عبدالحسین زرّین کوب هم سابق بر این در یکی از کتب خود(نه شرقی, نه غربی…. ص495) بدین قصّه اشاره کرده و در باب آن توضیح داده اند.

پي نوشت ها:

1. متن اخوان صفا: وما اعتذر وصول یدی الیه, اضرّ بهِ بعصاک الی ان یقع فتشیله بیدک انت. اصل: بعضا وبار می کنیم.
2. رسائل اخوان صفا, رساله 17, از جسمانیّات طبیعیّات 3:164 چاپ هنر پیداست که در اینجا ترجمه گزیده ای از آن شده است.

مقالات مشابه

تنويع و تقسيم مباحث علوم قرآن

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهعلی‌اوسط باقری

پايان نامه ها و كتاب شناسي قرآن و امام جواد(ع)

نام نشریهبینات

نام نویسندهادریس جعفرزاده

نقد کتاب «رویکردی نو به مطالعه قرآن»

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمصطفی احمد‌زاده

خاورشناسان قرائت پژوه و آثار آنان

نام نشریهقرائت پژوهی

نام نویسندهحسن رضا هفتادر